علوم پنجم -

سوال واضح !

مهدیس فیض الهی

علوم پنجم.

لطفا جواب بدین اینو معرکه داره ها🦋

جواب ها

جواب معرکه

جواب معرکه

کسرا کریمی

علوم پنجم

درخت از تنهایی صدای شکستن استخوان هایش و ریختن شکوفه هایش را می شنید و دنبال یک هم نفس بود که در دور دست ها ابری زیبا و پر نم و صورتی را دید و برایش دستی تکان داد. دوست خوب وراه دورم سلام، کجایی ، بهار است و انگار پر ابی و من کمی تشنه ام، کاش بیایی و با هم یک سفری جذاب و بهاری برویم و از نزدیک خدا را حس کنیم. ابر که تازه از کوه رسیده بود، پر از آب بود و سنگین شده بود، دم غروب حتما به زمین خواهد رسید. قطراتی درخشان و مرتب و یک دست که هوای باریدن داشتند. کم کم روی ابر به زمین نزدیک شد و باریدن آغاز شد. درخت مثل همیشه چتر برگ هایش باز بود و کم کم و قطره قطره روی خود را می شست. آب در زیر درخت جاری شد و در جایی در همان حوالی که منفذی بود، راه به ریشه درخت یافت. چه قدر ریشه ها نازک و حساس هستند. چرا این قدر ظریف هستند، وای من چگونه مراقب باشم. درخت که خنکای آب را در ریشه خود حس کرده بود، تکانی به خود داد و تمامی قطرات را به لایه های زیر تر هدایت کرد. قطره با خود گفت: وای اینجا کجاست؟ چه قدر تاریک است و خنک، ریشه ای که نسبتا ضخیم تر بود گفت: دوست خوبم خوش امدی،اینجا زیززمین است و ما به زودی سفر خود را شروع خواهیم کرد. سفری سبز و دوست داشتنی در عمق زمین که فقط قطره می رود و دیگران راه نمی یابند. کم کم آب به ریشه درخت رسید و با یک خوشامد به عمق زمین فرو رفت. کم کم نفوذ کرد تا به یک رشته ریز و باریک رسد. اینجا کجاست و شما که هستید، چرا خبری از هیچ کس نیست و من نمی توانم شما را ببینم. چرا تاریک است و به سختی راه می روم، چرا نمی توانم جایی را ببینم، کم کم دارم به جاهای خنک که شیار مانند است می رسم. وای خدایا چه جای کوچک و زیبایی، ریشه جان لطفا معرفی کن، اینجا ایستگاه اول یا سلول است. کمی دقت کن و همه جا را نگاه کن، نرم و دلخواه یود، انگار صداهایی می شنیدم و گوشم حساس شده بود. کم کم از سلول گذشتم و وارد یک لوله رگه دار و بلند شدم که به سختی بالا تر می رفتم. وقتی با قطرات دیگر متحد شدیم توانستیم تمام لوله را پر کنیم و همه جای تنه درخت را درنوردیدیم. حس می کردم که تنه درخت هم پر از وجود من شده و شاد است. خوب و خوشحال و پر سروصدا در حرکت بودیم که گرمای وجود نور را حس کردم و تنم گرم شد. نور در من غوغا کرد و گرم شدم. احساس کردم رنگم در حال تغییر است. کم کم حجمم زیاد شد و مواد معدنی را که با خود به تنه و شاخه آورده بودم، با گرمای خورشید آمیخته شد و توانستم به همه جای درخت برسانم. خورشید هم بیکار ننشست و سودش را رسانید. آب و مواد معدنی توسط آوند منتقل شد و از طرفی نور خورشید هم از راه رسید و عمل فتوسنتز روی داد. نتیجه گیری: خدایی که سلولهای درخت را آفریده، راه نفوذ آب را گشوده و ریشه می تواند آب را دریابد. خدای برگ های سبز و نور گرم خورشید، خدای دانه های سرخ انار و دانه های ناب انجیر و هزاران درخت زیبا که در سرتاسر این گیتی پراکنده اند و نشان از خالقی دانا می دهند. معرکه بده ❤

سوالات مشابه